سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مقاله چگونه اهلی شویم؟

مقاله چگونه اهلی شویم؟ در118صفحه قابل ویرایش
بخشی ازمتن:
تاریکیهای روح و صفات رذیلة آن
او می گفت :
سالها در فکر بود م که من چه هستم ؟ و از چه ساخته شده ام ؟ و از چه چیزهائی ترکیب گردیده ام ؟ یک روز می دیدم ، شخصی پشت میز تشریحی ایستاده و مرا کنار میز ش آورده و می گوید: می خواهم تو را تشریح کنم تا ببینی از چه ساخته شده ای و چه هستی ، من هر چه خواستم از دست او فرار کنم مثل آنکه از خود اراده ای نداشتم و هر چه کردم موّفق به فرار از دست او نشدم .بالاخره مرا روی میز تشریح گذاشت و با چاقوئی که در دست داشت مرا از وسط دو نیم کرد، من آنجا احساس درد نکردم ، ولی ناگهان متوجّه شدم که من سه چیز هستم : اوّل " بدن " همانکه وقتی انسان می میرد، به ظاهر و در مقابل چشم مردم دنیا باقی می ماند، یعنی گوشت و پوست و استخوا ن و خون ؛ آن شخص بدنم را کناری انداخت مثل کسی که به او اصلا کار ی ندارد . دوّم " روح نباتی " آن هم با کنار انداختن بدن به کناری افتاد، این روح تنها اسمش روح است ، استقلال ندارد، تا بدن سالم است این روح با او هست ، یعنی از وقتی که انسان در رحم ، نطفه اش منعقد می شود، این روح در او ایجاد می گردد و تا زمانی که می میرد آنی این روح از بدن انسان جدا نمی شود و وقتی هم که انسان مُرد این روح دیگر وجود مستقل خارجی ندارد . سوّم " روح "یعنی خود انسان ، حقیقت انسان ، همان چیزی که وقتی انسان به خواب می رود و یا بیهوش می شود در بدن از فعّالیّت می افتد. یعنی در حال خواب اثری وجودی در بدن ندارد. و خلاصه آن روحی که در انسان در حال بیداری هست و در حال خواب نیست ، آن را می گویم .بالاخره آن شخص آن روح را یعنی من ر ا) در دست گرفت و به من گفت : تو این هستی ، حقیقت تو این است .آن دو چیز دیگر انگل تو بودند، موّقت بودند، برای انجام کارهائی که در دنیا باید انجا م دهی بطور موّقت به تو داده اند، بیا تا بر سر این روح کار کنیم و ببینیم او در چه وضعی است .من به آن روح (یعنی به خودم ) نگاه کردم ، دیدم روح چیزی است شبیه به بدنم ، عینًا مثل آنکه شما شیشه ای را که آبش یخ زده باشد شکسته باشید و یخ قالبی او سالم مانده باشد. من به روح خودم دقیق تر شدم ، دیدم مثل آنکه لایة سیاهی از دود
سراسر وجود روحم را فرا گرفته است ، خوب معلوم است که این دود سیاه با آن بخار منوّر که خود روح بود، مخلوط شده و او را از نورانیّت انداخته است .آن شخص که عهده دار " میز تشریح " بود با یک اشاره دستور داد که این دود از آن روح جدا شود. او هم اطاعت کرد و جدا شد و من بعد از این تجزیه وقتی به روح نگاه کردم ، به قدری آن را شّفاف و زیبا دیدم که مبهوت شدم .آن شخص به من گفت : حالا حقیقت تو این است ، روز اوّل خدا این را به نام تو خلق کرد، تو این هستی ، آن بدن و آن روح نباتی و آن سیاهی که من او را از روح تو بیرون کشیدم هیچ کدام جزء وجود واقعی تو نیستند. زیرا بدنت را بعدًا به تو داده اند که بتوانی از لذائذ دنیا به وسیلة آن بهره مند شوی و وظائفی که از طرف خدا به تو محوّل می شود و ناگزیر باید بوسیلة بدن ، بعضی از آنها را انجام دهی ، عمل کنی .علاوه بر اینها همه روزه و بلکه لحظه به لحظه سلولهای بدنت از بین می روند و از تغذیه ای که می کنی سلولهای جدیدی بوجود می آیند، یعنی در حقیقت بدنت مثل جوی آبی به سوی فنا و از بین رفتن جاری است و اگر چند روز از را ه تغذیه آن را جبرا ن نکنی ، بدن ضعیف می شود و کم کم از بین می رود، پس این بدن آن قدر ارزش ندارد که فکرش را بکنی. و امّا روح نباتی که فقط برای زنده نگه داشتن همان بدن است ارزشش خیلی کمتر از خود بدن خواهد بود . زیرا کار او رساندن مواد غذائی به سلولهای بدن است و بالاخره آن چنانکه گیاهان را همین روح زنده نگه می دارد و مایة رشد و نموّ آنها می شود همچنان بدن انسان را هم همین روح زنده نگه می دارد و لذا اسم ش را روح نباتی یا روح گیاهی گذاشته اند. و آن سیاهی که من از رو ح تو بیرون کشیدم ، در حقیق ت آلودگیهائی است که انسان در عالم " ذر " و این دنیا یا به خاطر انتخاب خود و یا به خاطر آلوده بودن محیط زیست در روح خود بوجود آورده است که باید آن را تزکیه کنی و عمدة کار تو در دنیا همین است .واضحتر بگویم : این سیاهی ، این ظلمت ، این تاریکی را تو به خاطر ندانم کاریهایت و توجّه زیادت به دنیا و تحت تأثیر شیطا ن قرار گرفتنت در خود ت بوجود آورده ای و در دنیا تنها کار ت این است که این ظلمت را از خود دور کنی و ضمنًا این را بدان که این سیاهی اگر فعلا در وجود ت از روحت فعّالتر نباشد کمتر نخواهد بود، زیرا هر مقدار روحت و عقلت برای سعادتت فعّالیّت می کند، این سیاهی که بعضی نامش را " نفس امّارة بالسّوء " و بعضی اسمش را روح حیوانی می گذارند برای بدبخت کردنت ، فعّالیّت می نماید. او می گفت :من در آن حال به آن سیاهی که از روح م جدا شده بود دقیق شدم ،دیدم به قدری کثیف است که قابل تصوّر نیست .آن سیاهی عینًا مانند صورت زشت شیطان بود که یک شب او را با همین حالت دیده بودم .یعنی یک شب در اوائل جوانی در خانة خلوتی در اطاق تنهائی خوابیده بودم و زن جوانی در اطاق دیگر، او هم تنها خوابیده بود.ناگهان متوجّه شدم که شخصی مرا بیدار می کند، نمی دانم بیدار شده بودم یا بین خواب و بیداری بود م که دیدم ی ک موجودی شبیه به انسان ولی مثل دود سیاه با قیافة بسیار خائنانه مرا به طرف خیانت دعوت می کند، من از ترس به خود لرزیدم و فریادی کشیدم و بیهوش شدم .حالا می فهمم که این تصویر صورت شیطانی داشته که در روح شّفاف و پر نور من منعکس شده و همان خصوصیّاتی که آن شیطان داشته حالا در روح من بوجود آمده است .پس همان طوری که آن شخص می گفت ، من باید آن تصویر شیطانی یعنی آن سیاهی را از خود دور کنم و الا من هم مثل شیطان که به خاطر جهلش ، به خاطر خیانتش ، به خاطر کبر و خودخواهیش و بالاخره به خاطر صفات زشتش از درگاه پروردگار مطرود شد و تا روز قیامت ملعون گردید و در جهنّم مخّلد شد، من هم ملعون و مطرود و مخّلد در آتش خواهم بود.لذا تصمیم گرفتم با برنامه ای که برای تو آنها را خواهم گفت آن ظلمت و سیاه ی را از روحم جدا کنم ، یعنی اوّل قطعه قطعة آن سیاهی را بشناسم و سپس روحم را از آنها تصفیه و تزکیه کنم و به مقام ارزندة انسانی برسم .

خرید فایل